اتاقی است که سقفِ شیروانیاش چون بالهایِ گشودهیِ پرندهای
همزمان رو به حیاطِ پرنشاط و کوچهیِ پرهمهمه مینشیند.
اینجا، پنجرهها دو قصه میگویند:
یکی از باغِ خاتون که برگها در آن زمزمه میکنند،
و دیگری از کوچهیِ روستا که ردِّ پایِ رهگذران،
نوایی آشنا را بر سنگفرشِ خیال مینوازد.
پیچـک، اتاقِ پیوندِ سکوت و زندگیست؛
جایی که صدایِ زنانِ روستا با سبدهایِ آلو،
همچون موسیقیِ زمین، از دور به گوش میرسد،
و نسیم، عطرِ گلهایِ حیاط را با همهمهیِ کوچه میآمیزد.
سقفِ چوبیِ شیروانی، آسمانِ دومِ این اتاق است،
پر از تیرهایِ قدیمی که خستگیهایت را در آغوش میگیرند.
رختخوابی نرم، پشتیهایِ گلدار، و یخچالِ کوچکی که
شبهایِ گرم را به خنکایِ مهتاب میآراید…
پیچـک، همنفسِ بیداریِ روستاست:
همین که چشم برهم مینهی، طنینِ خندهیِ کودکان از کوچه میآید،
و وقتی پنجره را میگشایی، آوازِ بلبلانِ باغ، مهمانِ اتاق میشود.
این جا، خوابیدن زیر سقفی ست که هم ستاره میبیند، هم خاطره میسازد. 🌟🌿
..