دنیا را نمیخواهم...
نیازمندِ آسمانیام که در چشمانت خانه کند،
و قطرهای باران، که رازِ زمین را زمزمه کند.
فقط همین...
و بس!
بوم آفرید خاتون با رازی شگفت انگیز...
از صدای قطره های باران زمزمه راز زمین را می شنوی.
پنجره کارگاه صنایع دستی، قاب نقاشی زنده ایست که هر روز نقش تازه ای می زند، آن پنجره یک ثروت واقعی است که رو به زندگی است ، برای استراحت نیازی به جای بزرگتر از ۲ متر نیست، فقط کافیست دراز بکشی و زمین را لمس کنی که سرشار از انرژی شوی، به آسمان خیره شوی و پرواز پرنده ها را تماشا کنی، آواز گنجشکها روی شاخه های درخت را گوش دهی و شبها رقصی از نور و تاریکی برگهای درخت حیاط را ببینی که بر روی دیوارها چشم نوازی میکنند.
پارچ سفالی سبزرنگ لبخندی میزند به عشقبازی تو با آفریده های خدا ، میگوید نگران تشنگی نباش، من اینجا هستم ...
برای ثروتمند شدن باید کم کرد، نه افزود ...
باید پرده های پنجره را کنار زد و اجازه روشن شدن دل با نور سادگی را داد ، همین کافیست ...