«عطرِ هنر، طعمِ میهن: خاتون و جشنوارهای که برغان را به آواز کشید»
---
در آن روزی که باد، عطرِ آلوهای برغان را تا دورترین کوچههای البرز پراکنده بود، عمارت خاتون نه یک غرفه، که قلبِ تپندهی هنر و میهندوستی شد. خانم کرمی، یا همان «خاتون»، با دستانی که گویی از جنسِ خاکِ پاک البرز است،
نه تنها غذاها
که روحِ یک فرهنگ را در سفرههای رنگین به نمایش گذاشت.
مقام دوم این رویداد،
نه یک جایزه،
که گواهی بود بر عشقی که خاتون هر روز در کارگاهش با سوزن و چوب و رنگ میبافد.
---
هدفِ خاتون: از هنر تا همدلی
خاتون نیامده بود تا فقط رقابت کند. آمده بود تا بگوید:
«برغان، این روستای کوچک، گنجینهای است که باید جهان آن را بشناسد. من با هر نقشِ معرق، با هر خورشتی که میپزم،و با هر میهمانی که در عمارت اقامت می دهم نام این خاک را بر پردهی زمان مینویسم.»
غرفهی او، آینهای بود از مشارکتِ بیمنت: زنان روستا کنارش ایستاده بودند، نانهای تنوری را بر سفرههای دستباف میچیدند و کودکان، شربتسکنجبین را در کوزههای سفالی به مهمانان تعارف میکردند. اینجا کسی تنها نبود؛ حتی باد که از لای درختان میگذشت، همنوای سازِ بربطِ محلی میشد.
---
بوی انسانیت، بوی خدا
در این رویداد، عطرِ خورشت آلو تنها چیزی نبود که مشام را نوازش میداد. بوی همدلی میآمد، بوی دستانی که برای سربلندی زادگاهشان بیمنت کار میکنند. خاتون، درست مانند روزهایی که در کارگاهش زیر نور چراغِ قدیمی، منبتکاری میکرد و به آیندهی برغان فکر میکرد، این بار هم ثابت کرد که هنر، وقتی جاودانه میشود که ریشه در عشق به انسان و خاک داشته باشد.
---
پیام خاتون به جهان:
«برغان، روستایی است که هر سنگِ آن دعوتنامهای است به مهربانی. من آمده ام تا بگویم حتی یک نفر، با عشق، میتواند کوه را جابهجا کند. این مقام، نه برای من، که برای همهی کسانی است که باور دارند فرهنگ، تنها میراثی است که میتواند جهان را نجات دهد.»
---
پایانِ شیرین:
امسال، طعمِ دومِ جشنواره، از همه جایزهها شیرینتر بود؛ چون خاتون ثابت کرد پیروزی واقعی، وقتی است که دستهایت را به دستان دیگران گره میزنی و با هم، آوازِ وطن را میخوانی.
«خدا را سپاس که هنوز هستند کسانی که عشق را در قالبِ هنر و طعام، به جهان هدیه میدهند...»