پنجرهٔ چوبیِ آبی، همچون چشمِ تشنهٔ زمین باز شده است به سویِ درختی که گویی از دلِ افسانهها رُسته؛درختی با برگهایی چنان سبز که گویا هر برگ، طرهای از بهار را در خود جا داده است. باد، لابهلایِ شاخهها میپیچد و برگها را به رقصی وا میدارد که نورِ خورشید، بر پهنهٔ چوبِ آبی، نقشِ هزاران الماس میاندازد. و آنسوتر، از میانِ شکافِ برگها، کوههایِ سپیدپوش، چون غولهایِ …